اولین نوشته
شازده کوچولوي من اين اولين نوشته ايه که اينجا واست ميذارم هرچند که اين بلاگ را خيلي وقته درست کردم ولي انگار دلم نميومد باور کنم که يه روزي ممکنه که از وجود من جدا بشي و کنارم قرار بگيري، اين روزها که داريم کم کم به زمان بدنيا اومدنت نزديک ميشيم خيلي هيجانزده ام ولي وقتي احساس مي کنم که ديگه هيچوقت تا اين حد به جسم و روح من نزديک نيستي، دلم ميگيره ،راستشو بخواهي چند باري هم گريه کردم.
پسرکم بهم قول بده که تا هميشه همينطور کنار من و پدرت بموني و نفس به نفسمون زندگي کني و باهامون يکدل و يک جون باشي. مثل تمام اين 9 ماهي که توي يک جسم و يک روح نفس کشيديم و زندگي کرديم
ديشب رفتم دکترو اون هم بهم گفت که هفته ديگه دوشنبه ميتونم شازده کوچولوي قشنگم را بغل کنم، پدرت خيلي خيلي هيجانزده است و داره لحظه شماري مي کنه که زودتر تو را بغل کنم، خيلي زود ميايي و اينو ميفهمي که بهترين پدر دنيا و بهترين و مهربونترين و همدل و همراه ترين همسر دنيا، فقط مال من و توئه، مطمئنم که تو هم مثل من عاشقش ميشي
ما داريم سعي مي کنيم که همه چيز را واسه اومدنت آماده کنيم، اميدوارم وقتي به اين دنيا بيائي از اتاق قشنگت که من و پدرت واست درست کريم و وسايلت که مادرجونت(مادر ماماني) زحمت خريدنش را کشيده خوشت بياد ، سعي مي کنم در اولين فرصت عکسهاي اتاقت را اينجا بذارم، دوستت دارم به اندازه تمام جونم